● نامزدهاي نهايي انتخابات اعلام شد و دکتر معين رد صلاحيت شد : با 10 سال وزارت و 6 سال نمايندگي مجلس و کليه خدمات ، اين مرد نجيب عرصه سياست ايران کنار گذاشته شد . اين ابيات رو دکتر معين در انتهاي مقاله جرم سياسي خودشون آورده بودند که خيلي با شرايط فعلي همخوان هستش :
با قلم در افتادي تا شكستهاي آن را با زبان در افتادي تا كه بستهاي آن را هرچه را كه ميخواهي يا ببند يا بشكن با سكوت گويايم با شعور بيدارم با نياز ادراكم با پيام احساسم با سروش در گوشم با دلم چه خواهي كرد؟ اي غبار آزادي
□ نوشته شده در ساعت 3:19 PM توسط meysam
Wednesday, April 06, 2005
● پس از نبرد دليرانه و رزم پهلوانی قادسيه وکشته شدن سپهسالار ايران "رستم فرخزاد" به دست اعراب که توفان شن بر سپاهيان ايران فرو ريخت و مايه شکستشان شد، نيروهای رزمنده ايران پراکنده شدند.
يزدگردسوم شاهنشاه دلاور و بيباک ايران، به اميد فراهم کردن نيروهای کار آمد و پيکارجوی تازه، تلاشی همه سويه را آغاز کرد. ميان نبرد قادسيه تا نهاوند، چهار ماه به درازا کشيد. عمرابن خطاب در اين ميانه نامه اي به شاهنشاه ايران می فرستد که پاسخی دندان شکن دريافت می کند.
او در اين نامه يزدگرد را به خدا پرستی و دست کشيدن از آتش پرستی و روی آوردن به خدای تازيان به نام "الله و اکبر" و پذيرفتن دين اسلام فرا می خواند.
متن نامه عمربن الخطاب ، به یزدگرد سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين به: يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی .
زمانی سرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم .شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در جهان است ما پيغام او را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به حقيقت.
الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد و اسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک و پرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد. با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ، اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد .
يزدگرد سوم ، شاهنشاه ايران به او چنين پاسخ می دهد:
به نام اهورا مزدا، آفريننده جان و خرد
از سوی شاهنشاه ايران، يزدگرد به عمرابن خطاب خليفه تازيان
تو در اين نامه ما ايرانيان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده ايد، می خوانيد و از روی نادانی و بيابان نشينی، خود بی آنکه بدانيد ما کيستيم و چه می پرستيم، می خواهيد که به سوی خدای شما بياييم و "الله اکبر" پرست شويم.
شگفتا که تو در پايه خليفه عرب نشسته يي ولی آگاهيهای تو از يک عرب بيابان نشين فراتر نمی رود. به من پيشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آرياييان در اين سرزمين فرهنگ و هنر، يکتا پرست می باشند و روزانه پنج بار به درگاهش نيايش می کنند. هنگامی که ما پايه های مردمی و نيکو ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ريختيم و پرچم "پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک" را در دست داشتيم، تو و نياکانت در بيابانها می گشتيد و مار و سوسمار می خورديد و دختران بيگناهتان را زنده به گور می کرديد.
تازيان که برای آفريده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تيغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می زنند، چگونه مارا که از همه اين زشتيها بيزاريم، می خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟
به من می گويي که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟ ما مردم ايران، خدا را در روشنايي می بينيم. فروغ و روشنايي تابناک و گرمای خورشيدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشند و گرمی دلپذير آنها، دلها و روانهای ما را به يکديگر نزديک می کنند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نيکخواه باشيم و رادی و گذشت را پيشه سازيم و پرتو يزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگهداريم.
خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگيز است که تازه شما هم او را خواسته ايد نام بدهيد و "الله و اکبر" را برای او بر گزيده ايد و او را به اين نام صدا می کنيد. ولی ما با شما يکسان نيستيم، زيرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نيکی و خوبی و گذشت می کنيم و به درماندگان و سيه روزان، ياری می رسانيم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفريده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرينی و سيه روزی ديگران می زنيد.
چه کسی در اين ميان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می دهد؟ يا شما که به نام او چنين می کنيد؟ يا هردو؟
شما از دل بيابانهای تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بيابان گردی گذرانده ايد، برخاسته ايد و با شمشير و لشکر کشی می خواهيد آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهيد که هزاران سالست شهريگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نيرو مندی در دست دارند؟ شما به نام "الله اکبر" به اين لشکريان اسلام جز ويرانی و تاراج و کشتار چه آموخته ايد که می خواهيد ديگران را هم به سوی اين خدای خودتان بکشيد؟
امروز تنها نا يکسانی که مردم ايران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازيان، که تازه پيرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ايران به زور شمشير شما تازيان بايد همان خدا را ولی با نام تازی بپذيرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برايش نماز بگذارند. زيرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند.
به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارايي آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود داری نما و دست از اين زشتکاری ها و تبهکاريها بکش.
آرياييان، مردمی با گذشت، مهربان و نيک انديشند. هر جا رفته اند تخم نيکی و دوستی و درستی پاشيده اند. از اين رو از کيفر دادن شما برای نابکاريهای تو و تازيان، چشم خواهند پوشيد.
شما با همان "الله اکبر" تان در همان بيابان بمانيد و به شهرها نزديک مشويد که باورتان بسيار هراسناک و رفتارتان ددمنشانه است.
● و اما تو ای حسین با تو چه بگویم؟ "شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل" و تو ای چراغ راه ای کشتی رهائی ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می جوشی و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسلها می گذری و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی و هر بذر شایسته را در زیر خاک می شکافی و می شکوفانی و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی ای آموزگار بزرگ شهادت برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش.
ای که مرگ سرخ را بر گزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی تا با هر قطره خونت ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به طپش آری و کالبد مرده و فسرده عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی. ایمان ما ملت ما تاریخ فردای ما کالبد زمان ما به تو و خون تو محتاج است ((از کتاب شهادت اثر دکتر علی شریعتی))
□ نوشته شده در ساعت 3:23 AM توسط meysam
Monday, January 10, 2005
● یاد سهراب بخیر
که اگر بود صدا در می داد
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
و من آهسته به او میگفتم:
هیچکس بود صدایت می زد
با تو هستم سهراب
حرف های تو همه مثل یک تکه چمن روشن بود
یاد داریم به ما میگفتی:
آب را گل نکنیم
آب را همه فهمیدند
مردم این سر رود
و چه کردند با آن
مردم آن سر رود؟
آب را خون کردند
چه به کارون کردند
نخلها پوسیدند
سروها خشکیدند
در گلستانه نه بوی علفی می آمد
و نه گل در دل آبادی
در پی نوری و لبخندی بود
ریشخندی شاید!!
اهل آبادیها سر رسیدن انبوه
و ز هر رهگذری پرسیدند
خانه دوست کجاست؟
و چنان تند و شتابان رفتند
که ترک خورد همه چینی تنهائیشان
چه حکایت کنم از گونه هایی که تو در خواب و همه تار میشد
چه حکایت کنم از بمبهایی که تو در خواب و همه افتادند
و هواپمایی که از آن اوج هزار پایی بمب میرخت به خاک
و نمی اندیشید
که به قانون زمین بر بخورد
جنگ خونینی بود
نه چنان جنگ خونین انار و دندان
نه چنان حمله کاشی مسجد به سجود
قتل بود از پی قتل
نه چنان قتل مهتاب به فرمان نرون
و تو میگفتی
من نمیخندم اگر بادکنک می ترکد
خوب شد رفتی و چشم تو ندید
خانه ها می ترکد
و من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
با همه مردم شهر زیر باران رفتم
چشمها را شستم
جور دیگر نتوان دید
آنگاه دانستم
کار من نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید اینست
که در اندوه گل سرخ شناور باشیم
خوش به حالت سهراب
اهل کاشان بودی
اهل کاشان ماندی
اهل کاشان مردی
□ نوشته شده در ساعت 1:54 PM توسط meysam
● ای مردم اینک در روزگاری آکنده از ستم و لبریز از نا بسامانی به سر میبریم که نیکوکار بد کار به شمار می آید و ستم کار بر سرکشی خویش می افزاید نه آنچه را میدانیم به کار میبریم و نه آنچه را که نمیدانیم میپرسیم و نه از هیچ فاجعه تا فرود آمدنش می هراسیم.در این محیط مردم چهار گروهند:
اول گروهی سیاست بازان پلیدی هستند که اگر زمین را به فساد نمیکشانند تنها به سبب ناتوانی خودکم بینی و کمبود امکان مالی و مادی است
دوم اشرار سیاستند که با شمشیر آخته شان آشکارا دست به شرارت میزنند و با افراد خود به مردم زور میگویند.دین را برای به دست آوردن مال دنیا تباه کردند که یا ریس جایی شوند یا به منبری فرا رفته خطبه بخوانند
سوم گروهی که با اعمال آخرت دنیا را میطلبند و با اعمال دنیا در پی کسب مقام های معنوی آخرت نیستند خود را کوچک و متواضع نشان میدهند گام ها را ریاکارانه و کوتاه بر میدارند و امن خود را جمع کرده خود را همانند مومنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را وسیله نفاق و دورویی و دنیا طلبی خود قرار میدهند
چهارم با پستی و ذلت و فقدان امکانات از بدست آوردن قدرت محروم مانده اند که خود را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشیده .اینان در هیچ زمانی از زاهدان راستین نبوده اند
در این میا گروه اندکی باقی مانده اند که یاد قیامت چشمهایشان را بر هم فروبسته و قوس رستاخیز اشکهایشان را جاری ساخته.برخی از آنان از جامعه رانده شده و تنها زندگی میکنند وبرخی دیگر ترسان سرکوب شده یا لب فرو بسته و اختیار کرده اند. ((ای مردم باید دنیای حرام در چشمانمان از پر کاه خشکیده بی ارزش تر باشد از پیشینیان خود پند بگیریم پیش از آنکه آیندگان از شما پند بگیرند))نهج البلاغه خطبه سی و دو
□ نوشته شده در ساعت 4:37 AM توسط meysam
Monday, October 04, 2004
● سلام
بعد از مدتها سوژه های فراوان خبری از جمله:ورود جناب هخا به ایران و رفتن ملایان ِاستیضاح وزیر راه مصوبه های مجلس توسط نماینده های شریف و کلی خبر خنده داره دیگه یه مقاله تو بلاگ جناب نیک آهنگ کوثر خوندم که خیلی جای تامل داره عینا میارمش اینجا البته با اجازشون:
ابطحى، مردی که می دانست
امروز استعفای محمد علی ابطحی علنی شد. او ثابت کرد که از رئیس خود سیاسی تر است و حداقل صلاح خود و ملک را بیشتر می داند. به یقین استعفای ابطحی دلایل دیگری به جز عدم تعامل مجلس دارد، و او ترجیح داده برای اینکه فشار کمتری به خودش و مجموعه دولت وارد آید، کار را به دیگری بسپارد.
ابطحی در ماه های اخیر نشان داد که باهوش تر از بسیاری از هم صنفی هایش است. شاید تعامل ابطحى با بلاگر ها که آدم هایی باهوش تر از دولتی های ایران هستند، در پیشرفت سریع او موثر بوده باشد.
با توجه به قراین و شواهد، احتمال آن می رود که ابطحی تحت فشارهای دیگری نیز بوده باشد.
خاتمی نشان داد که مرد این راه نیست!
متاسفانه او را بسیار دوست دارم که به این راحتی در باره اش می نویسم.
یک مشت آدم متملق نفهم مشارکتی و مجمع روحانیونی اهل سلام( روزنامه سلام!) ریخته اند دور او و با تحلیل های هسته ای خود او را یاری می رسانند. این یاری راهی جز خواری به دنبال نخواهد داشت!
خاتمی می داند که نمی داند، یا نمی داند که نمی داند؟
کاش خاتمی هم اهل وبلاگ بود! حد اقّل خوانندگانش و دیگر بلاگر ها که از مشاورینش باهوش تر هستند، هر از گاهی او را از خطا در می آوردند!
امروز ابطحی با همه ضعف هایش، از جمله اضافه وزن و ضعف هایی که به آن متهم است از جمله علاقه های عجیب و غریب به ظرایف و ضعایف! با این استعفا احترام ویژه ای کسب کرده است.
حد اقل ابطحی مردی بود که می دانست.
شاید خاتمی که در زمان استیضاح وزیر راه در حال گفتگوی تمدن هاست و کسب دکترای افتخاری، به فکر فردای بعد از پایان دوره اش است که مدارک افتخاری را بر دیوار بچسباند و به خودش بابت آنها ببالد...
خواجه اندر نقشبند ایوان است، خانه از پایبست فتیله پیچ شده است!